عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : سه شنبه 11 آذر 1399
بازدید : 29
نویسنده : مهدي زارع

سبک‌بال:

شرح ماجرا:

زنگ زد گفت مادرم چندتا خاطره رو از جنگ روایت کرده که قراره توی یه کتابی چاپ بشه. یه شعر هم داره اما شعرش وزن نداره و مشکل داره. میتونی درستش کنی؟ گفتم باشه اگه بشه کاریش کرد دیگه! باید ببینم. بفرست منم میگم شدنیه یا نه. گفت والا مادرم اسم این شعرو که انتخاب کرد، بعدها فهمید که اتفاقا اسم اون عملیات هم کوثر بوده. تا این اتفاق یا انطباق رو شنیدم به دلم افتاد هر چی که بود به یه چیز قابل قبول تبدیلش کنم و براش بفرستم. فرستاد و دیدم. عشق توی متن موج میزد اما خب نه وزن داشت و بعضی جا ها قافیه. به هیچ چیز شبیه نبود. سعی کردم فضای تلاش ستودنی و بااخلاص اون مادر رو منتقل کنم، گرچه خیلی چیزها اضافه و کم کردم توی فرایند اصلاح، اما کلمات و منظور ایشون بصورت عینی و ضمنی توی شعر نیمایی مذکور آورده شد.

 

 

در خطوط پر از خون

بر زمین‌های لغزنده‌ و داغ صحرا

بوی باروت و توپ و تفنگ و تن و تیر

زیر باران

صدایی میاید

 

این صدای گلوهای خشک جوان‌های مجروح

یا ندای غریب بدنهای بی‌روح

مشک و دست «جدا از هم» ساقیان است.

 

العطش‌زنان ولی بدون واهمه

با وجود بوسه‌ی گلوله‌ها به قلبشان

صفحه‌ی سیاه روزگار را

عاشقانه می‌درند

لذت از مسیر سبز

عارفانه می‌برند

 

اینجا همگی عزم سفر دارند

همه دارند می‌روند

 

گه‌گاه سری می‌رفت

گاهی دل شب، نزد خدا تاج سری می‌رفت

چشمان فتان یاری

زلف پریشان نگاری

گاهی پایی، دستی

کاروانی می‌رفت

 

اینجا همگی عزم سفر دارند

همه دارند می‌روند

 

صدا به صدا نمیرسید

صادق صدا میزد «سید»

سید صدا میزد «صادق»

 

حالا تو بگو

صادق چه‌خبر؟

ازشاخه‌ی گل

از سنگ و تبر، تیشه و ریشه

حرفی بزن آه

ساکت ننشین

برگیر تب درد شدید بدنت را...

بشکاف شب سرد سکوت سخنت را...

باشد

صبر باید کرد انگار

من مانده ام و این «چه کنم»های دلم آه

از آتش و گرمای دلم آه

 

بوی گلگون

بوی مردی

بوی خاک گرم صحرا

بوی ابر و باد و باران

بوی دریا

بوی ساحل

بوی ایمان می‌دهید

دل از آن روح الّه مرسول یزدان می‌برید

ای یلان صف شکن

اسطوره ای جاوید گشتید

اینچنین ایثارتان،

«انسان»‍مان را زنده داشت.

 

پس روا نیست در «مسلک عاشقی»

نامتان را روایت نکرد

یا ز مردان کوثر حکایت نکرد.

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: آثار , اشعار , دل‌نگار , ,
:: برچسب‌ها: شهادت , شعر , شعر نیمایی , سبک بال , سبکبال , مهدی زارع , کوثر ,
تاریخ : جمعه 18 مهر 1399
بازدید : 26
نویسنده : مهدي زارع

 
سبک‌بال:
 
تا جا باز میکند در دلت و بهش عادت میکنی، نبودش برایت سخت میشود.
جزوی از بدنت را لمس شدنی میماند.
«مثل جای خالی ساعت به دیوار اتاق».
حیران‌ی و مستاصل.
ویران میشوی وقتی میبینی از جایی خوردی که حتی تصورش را هم نمیکردی.
ویران‌تر میشوی وقتی پی میبری که مجبوری «جای» خالی‌اش را تحمل کنی.
اما... اما تابحال پاره‌ای از وجودت را گم کرده‌ای؟
با خودت میگویی: اگر یافتنی بود کو به کو و در به در و سایه به سایه دنبالش میگشتم. حال چه کنم که نه یافتنی ست و نه دست‌یافتنی.
.
شما ندیدیدش؟ چیزی را که گم کرده‌ام میگویم. زیباست. خودش عالمی‌ست. سخت است و خستگی از سر و کولش میبارد اما دلنشین است. شیرین است اما دلت را نمیزند. همه‌ی لذتها در «گم‌شده»ی من خلاصه میشود. ندیدیدش؟ از جنس زمان است. ساعت و ثانیه و نفس. زمانی که گذرش درد است و آه از پی آه. من تکه‌ای از زمان را گم کرده ام. آن یک‍هفته-ده‌روزی که هر سالم بعلاوه‌ی آن میشد 365. یک سال شده. باید تا الان پیدایش میشد! قسمتان میدهم!
.
کاش طوفانی بود و میشد خود را برای یافتن گم‌شده‌ام به بادش بدهم. دریایی بود که به میل، خود را به گردابش میزدم. ای کاش کویری بود سوزان و لایتناهی که به اشتیاق خود را در آن می‌افکندم. و یا آتشی بود و بی‌مهابا به آغوشش میکشیدم.
نفرین... نفرین بر «زمان»ی که حتی گاهاً از زهر هم بسی بیشتر کامت را به تلخی مینشاند و هیچ کاری‌اش هم نمیتوان کرد. چه بر بیاید از دلم که قرار ندارد. کاش میشد دل به «انتزاع» زد و دنبالش گشت. کجای زمان گم‌ات کرده‌ام که بجویمت. یکسال را بگردم؛ دو؛ بیست و چند سال؟ گله از چه میکنم!؟ پاک دیوانه شده ام.
گویی خیره به شعله‌ی شمعی عدمی شده‌ام که آب شدنش را اشک به اشک گریانم.
.
زندگیمان به قبل و بعد اربعین رفتنمان تقسیم میشود. پس حق بدهید نوروزمان اربعینمان باشد!
برای ما که سالمان با اربعین اربابمان شروع میشود، معادلات اندکی توفیر دارد.
دل بسته بودیم به این که هر قدر هم طول سال را سیاه بگذرانیم و با تلنباری از خود بیگانگیها و گره‌ها به آخر سالمان برسیم، مقلب القلوبی هست که عقده گشایی از تار و پود نامیزان و در هم تنیده‌مان کند. محول الحول و الاحوالی هست که هوای دل پر هول و ولایمان را داشته‌باشد. و نهایتا مدبر اللیل‌ی هست تا لیلی‌مان را سال به سال... آه. دل... امسال نشد. باشد.
دو سالت را یکی میکنی؟
یا نه. بگذار بپرسم #زبانم_لال چند سالت را یکی خواهی کرد؟!
کاش نخواهیم که ادامه‌دار شود.
99/7/16

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: پست , متن ادبی , دل‌نگار , ,
:: برچسب‌ها: ابعین , حسین , سبکبال , من حرم لازمم , حرم , مهدی زارع , اشک ,

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان سبک‌بال و آدرس immahdizare.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com